تانیا زبیر عاکفی                              

 

سرودِ من

 

در ذهنِ من هزار سخن پاره میشود

آن گاه که نامِ زن به ستمهای دستِ تو

صد تکه شکسته و صدها هزار درز

بر پیکرش نشسته و صدپاره میشود

این جسمِ چون بلورِ من، این یخ نُما تنم

در کوره های آتشِ نادانیِ تو باز

ذوب و رقیق و آب، دوصد باره میشود

من یک زنِ ضعیف نِیَم! مادرِ تو ام

آن زنده دل که شیرهء جانش، به کامِ تُست

از مِهر من، تو مردِ بزرگِ زمانه یی

پس مرزِ خود بدان!!!

من خواهرِ تو ام

آن دخترِ که خواب ز چشمش رمیده بود

تا نانِ تو به موقع و تنپوشِ تو به وقت

آمادهء حضورِ تو گردد به هر زمان

پس حقِ من مگیر!!!

من دخترِ تو ام

آن نو گُلِ که پاک و مُنزه ز هر دریست

در خاطرم تو مردِ نخستی به جان عزیز

مگذار فرق میانِ من و هر برادرم!!!

من همسر تو ام

تک دخترِ که با همه طنازی و شکوه

چشمش دو آفتابِ سخن، چهره هم چو ماه

خورشید را به خانهء تو ارمغان دهد

دستان او دو شاخهء مِهر اند و عشق را

در پایِ تو ز عمق دلش رایگان دهد

مَشکن ورا به دستِ جفا باز، بار بار

من نادیای انجمن ام، من سحرگُل ام

من صدهزار ناله در آن سینه های تنگ

من جسم درگرفتهء صدها زنِ هرات

من بُغض سرشکستهء گُلهای کابل ام

من عایشه ام در دلِ دشتی که چون سکوت

بُغضی به سینه دارد و مُهر است بر لبش

***

فریادِ من کنون، به صدا درشکسته است

هوشدار باش مرد، که از تو نه کمتر ام