دکتور رازق رویین 
استاد دانشگاه کابل

 

دری ، زبان است یا لهجه ؟

یکی ازجنجالیترین گفتمان در بخش زبانشناختی اینست که ما به اصطلاح واژهٌ« دری » چگونه مینگریم . آیا این واژه در کنار واژهٌ فارسی یا پارسی از آن بار معنایی وتاریخی خود برخوردار است که در گسترة بالنده گی و فرآیند معناییش در حوزّهٌ ادبیات وزبان ما جا داشته یا از آن فقط به عنوان یک ترم سیاسی و بدون پشتوانه ٌ زبانشناسانه استفاده میشود ؟
تا جایی که من دیده و خوانده ام با این واژه از دیدگاههای سیاسی ونه زبانشناسانه برخورد صورت گرفته است . برخیها بدین باورند که کاربرد اصطلاح دری به عنوان یک زبان نارواست و درست آن است به جایش پارسی یا فارسی بگوییم و بنویسیم . زیرا این اصطلاح را سیاسیون قبیله گرای افغانستان آورده اند و نام اصلی آن پارسی و یا فارسی است . من به این گفته که خود یک ادعای سیاسی و دور از موازین علمیست در این گفتمان نمیپردازم .به این دلیل که نخست این موضوع را در گذشته درمقاله های : « عامیگری یا دانشپژوهی ؟» و «دری ، فارسی تاجیکی ، دٌری در سه گنج » به گسترده گی مورد بررسی قرار داده ام (
۱) . دو دیگر این که بر این مقوله کسانی پرداخته بودند که از دانش زبانشناسی وتاریخ زبان و ادبیات کشور نه به گونة تخصصی بلکه به گونة احساسی و غیر منطقی برداشتی داشتند که هرچند در هنر شعر ویا داستانویسی به نام و نشانی رسیده اند . من تا کنون از سر بر آورده گان زبان و ادبیات کشورمانند پروفسور دکتورحسین یمین ، استاد عمر زاهدی ، پروفسور رحیم الهام ، استاد روان فرهادی و استاد عین الدین نصر که همه یا استادان دانشگاه کابل بودند و یا هستند ، در زمینه بررسی و پژوهشی مستقلانه نخوانده ام . تا به دیدگاههای آنان می ایستادم .
دو- برخیها واژة دری را یک « لهجه» از زبان فارسی میپندارند و نه یک زبان . که از دید من درست نیست . حالا این پرسش جنجال برانگیز پیش میآید که اگر «دری» را هم یک زبان بگوییم ، ما در حوزه دارای سه زبان مستقل باید باشیم : دری، فارسی و تاجیکی ! که این هم ادعاییست نادرست و غیر علمی .
در اینجا برای آنکه به فرآیند منطقی و دانشی برسیم نخست باید بدانیم که زبان چیست و فرق آن با لهجه کدام است .
در جایی از کتاب « در آمدی بر لهجه شناسی در زبان فارسی دری » در تعریف زبان (البته در یک بعد) ،آمده است : « خصوصیت بر جستة زبان ادبی عبارت از آن است که وی دارای ساختمان واحد و یگانه بوده برای مردم همه محلها مشترک میباشد و دایره گسترده استعمال دارد . برعکس لهجه در حدود واقع شده خود شکلهای نسبتا دگرگون با ساخت عمومی زبان دارد .» ص
۹
در حوزة جغرافیای زبانی درافغانستان زبان عمومی همان زبان معیاری دریست که در کلیت ، همه لهجه های وابسته را در خود گرد آورده است و درگسترة بزرگی هر گونه علامتها و نشانه های عمومی نظام معین دستوری وگویشی خود را در قلمرو جغرافیاییش پرورده ، گسترانیده و آنها را نگهداشته است . چنانکه هر گاه در محلی از کشور یا فرا تر از کشورگویشی معین شکل گرفته ، آن عناصر مشترک معیاری را که شامل زبان رسمی و ادبی میباشد با نمود ویژه بازتاب داده است که در تبیین خود با وجود وجوه اختلافیشان از زبان معیاری عمومی ، ساختارهای دگرگونة محلی را هم با خود حمل کرده است . این عناصر مشترک کدامها اند که در قلمرو زبانی معین در ساختمان بخشیدن زبان معیاری کمک میکند ؟ یکی از این عناصر ، عنصر لغوی لهجه مرکزی زبان کشور است که بر عناعر مشترک لهجه های (میکرو سیستم ها)همجوار دیگر غلبه یافته ودر میان لهجه های همپیوند وهمخانواده اقبال عام یافته است و مردم آنرا به گونه مایکروسیستم پذیرفته و با آن خوگرفته اند تا به حدی که از آن در گفتار و نوشتار پیروی کرده اند . این لهجه را من لهجة خراسانی مینامم که سده ها پیش مایکرو سیستم خود را پدید آورده است .( باید گفت که البته با گذشت زمان خود دچار تحولاتی شده است . ولی اساس نحوی وساختاری خود را از دست نداده است ) این لهجه هم در گفتار و هم در نوشتار با لهجة فارسی در ایران مغایرتهایی دارد . چنانکه استاد ملک الشعرا بهار نیز در کتاب « سبکشناسی » خود به آن اشاره کرده است . عنصر دوم عنصر معناییست که واژه ها حامل معانیی میباشند که یک جامعه زبانی معین آنرا ساخته وآنرا در گفتار و نوشتارش به کار میبرد تا حدی که آن معانی شاید در دیگر حوزه های زبانی همپیوند ، بار معانی آنها متغیر شده باشند . یعنی در جغرافیای زبانی یک کشور واژه ها تاریخچه یی را دارا میباشند که در حوزة جغرافیایی کشور همزبان دیگر دارای سرشت وسر نوشت متغایری میتوانند بود . این عناصر تفکیک شونده اند که گویشها و نمودار های زبان را در حوزه های مماثل ، از همدیگر متمایز میسازند . عنصر سوم عنصر کمی است . به این معنی که کثرت گویشگران یک حوزه زبانی بر گویشگران دیگر حوزه ها از لحاظ تاریخی اثر پایداری بر جا میگذارند و این تاثیر در داد و گرفتهای متقابل گفتمانی اکثریت بر اقلیت ، حال و آینده آن حوزه ها را نمود ویژه میبخشد . 
این لهجه مایکرو سیستم در دورة آغاز ین شکل پذیری زبان دری به ویژه دوران سامانیان بلخی خاستگاهش بلخ و بخارا بود که از زبان رودکی و بلعمی و ابوالموید ودقیقی و همگنانشان نخستین منظومه ها و نوشته های پالوده و سچة دری در تاریخ ثبت شده است . ازان پس که مرکز بالنده گی و داد و گرفتها به غزنه و بلخ و سپس به هرات دامن کشاند، هم چنان آن بالنده گی راهش را به سوی فارس و هند و آسیای صغیر ادامه داد . بدین معنا که آن لهجة فراگیر سمرقند وبلخ و غزنه که دربارشاهان بزرگ پار دریا وخراسان ممثل آن بود ، دیگر به یک زبان فراگیر به نام نیکوی دری تبدیل شد . همزمان با این ساخت و ساز ، با اشاره به این زبان ،واژه پارسی نیز به کار گرفته میشدکه نخست اشاره به کیش زردشتی داشت یعنی زبانی که مال زردشتیان است و نه عربان . من بدین باورم که واژۀ پارسی یا فارسی بیشترینه به سه معنا آمده است یکی به معنای زبان زردشتیان و دیگری به معنای عجمی یا زبان ایرانیان به معنای عام و هم به معنای زبان مردم فارس .
به معنای زردشتی : که مراد همان زردشتیان است . مانند آنکه گفته میشود پارسیان یا فارسیان هند یا فارسیان فارس . درکتاب « التنبیه علی حروف التصحیف » از حمزه ابن حسن آمده است :« پارسی گوناگونست و دارای هفت فن است و این معنی را ابوالموید معروف به ابی جعفرالمتوکل روایت کرده و چنین گوید که پارسیان در ایام دولت خویش از انواع اوراد های خود به هفت نوع کتابت تعبیر مینمودند و اسامی آن کتابها بدینقرار بود : رم دفیره ،گشته دفیره ،نیم گشته دفیره . . . . » و در ادامه مینویسد . . . « و پارسیان این هفت قلم را که نام بردیم در کتابت بکار میبردند همچنانکه در منطق و گفتگو پنج قسم لهجه را بکار میبردند که پهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی باشد . » سبکشناسی .ص
۹۸. در این گفته ها دیده میشود که پارسیان به معنای زردشتیان آمده است .
به معنای عجمی
از مقالۀ استاد اسدالله حبیب در کتاب « سر گذشت زبان فارسی دری .ص
۱۵۳.مواردی را در نامگذاریهای نویسنده گان عرب میآورم که دراین باره به روشنی نکاتی را آورده اند : { عبدالله ابن مقفع میگوید : « لغات الفارسیه : الفهلویه و الدریه و الفارسیه و الخوزیه و السریانیه . ». }. از عبارت ابن مقفع دانسته میشود که فارسی اول به معنای زبان عجمیان یا به اصطلاح ایرانیان آمده و فارسی دوم به معنای زبان اهل فارس و واژۀ دری به عنوان یک زبان شناخته شدۀ خراسانیان و درباریان معروف بوده است . در غیر آن نمیتوانست یک زبان را دو بار به یک معنا به کار ببرد . او میخواهد زبانهای رایج زمانش را برشمرد که پهلوی و دری و فارسی وخوزی وسریانی نام داشته اند . یا در همان مقاله استاد حبیب مینویسد : { مولف مجمل التواریخ والقصص مینویسد : « سلمان را فارسی خوانند ، از برای آن که عرب همه زمین عجم را فارس گفتندی .» و استاد جلال همایی دانشمند معاصر ایران مینویسد : « چنان که میدانیم نویسنده گان و شعرای قدیم ایران شعر ونثر خود را دری می نامیدندو این زبان را به علتی زبان فارسی هم میگویند و از فارسی در اینجا مراد ایرانیست . » } .استاد حبیب چنین نتیجه میگیرد : دری نام زبان است . عبارت فارسی دری ، عبارت توصیفی نیست ، عبارت بیانی یا تخصیصی است یعنی فارسیی که نامش دریست . در کنارفارسیی که نامش پهلوی یا خوزی یا فارسی و یا دیگری بوده است . » همانجا . و هم منسوب است به فارس که یکی از مراکز بزرگ زردشتیان پیش از اسلام بوده است .
حالا در موضوع نام این زبان من به این باورم که نام دری گزینة نیکویی است برای زبانمان . نه فارسی ، نه پارسی ونه هم فارسی دری .چرا ؟به این دلایل :
نخست آنکه هرزبانی منسوب به جایی میشود که از آنجا برخاسته باشد . چون به گواهی تاریخ خاستگاه زبان ما خراسان بوده است . وهمه نخستین گوینده گان آن نیز از خراسان بر خاسته اند ، جا دارد آنرا دری بنامیم و نه فارسی یا پارسی که هیچ رابطه به فارس یا پارس نداشته و ندارد ( و البته میدانیم که وجه مکانی این انتساب نیز بیشتر برجسته است .) زیرا پس از پنج سده است که این زبان از خراسان به فارس میرسد .
۲- دری زبان است نه لهجه .چون زبان دری به عنوان یک پدیدة اجتماعی در دربار خراسانیان پدیدار شد و از اینجا به دیگر نقاط گسترش یافت . ما به پدیده یی نام زبان مستقل را میدهیم که از او دیگر لهجه ها زاده شده باشد و نه بر عکس . این زبان دری است که از او دیگر لهجه ها به وجود آمده است .مانند لهجه یی به نام فارسی در ایران . در این باره در بالا دلایلی آورده شد . 
۳- اصطلاح فارسی یا پارسی افاده کنندة زبان نیست ، لهجه است . زیرا زبان همان دریست . که اصل و سازنده وپدید آورندة دیگر لهجه های پیرامون خودش بوده است. هر زبانی وقتی به دیگر مناطق میکوچد منطقا در آن مناطق نظر به عوامل تاریخی و جغرافی دچار تغییراتی میشود که آن خود صورت متغییر زبان اصلی میباشد که در اصطلاح زبانشناسان به نام میکرو سیستمها یاهمان (لهجه ها )نامیده میشود . زبان دری لهجه نیست چون خودش در خراسان به وجود آمد .رشد کرد و به عنوان زبان گفتار و نوشتار دربار های خراسان جا و مقام ارزندة خود را به دست آورد . 
۴- دری زبان است .چون در گفتار و نوشتار یک سان است .زیرا گوینده گان نخستین آن آنچه که میگفتند ، مینوشتند . وقتی به دیگر مناطق دور و نزدیک رفت آن شکل گفتاری تغییر یافت .مانند لهجه فارسی در ایران که گفتار و نوشتار آن یکی نیست . 
چنانکه در بالا هم گفتم برخی از میکروسیستمها در همه مناطق که دارای قلمرو سیاسی و جغرافی معین باشد رفته رفته نظر به مرکزیت اداری آن مناطق خود به خود یک مایکرو سیستم مرکزی را به وجود میآورد . این مایکرو سیستم مرکزی یا لهجه مرکزی اگر خود از لحاظ تاریخی زادةکدام زبان نخستین بوده باشد این مایکرو سیستم را نمیتوان زبان نامید . چون خود لهجة بازماندة زبان پیشین است . 
من برداشتهای خودم را که در پیگیری از بررسیهایی به یک چنین فرایندی رسیده ام به پیشگاه هممیهنانم پیشکش مینمایم تاخود در این باره چه اندیشند . البته راه گفتگو و کنکاش هماره باز است .
در پایان در گزینش و برجسته گی زبان گرامی دری از زبان دوتن از بزرگان دانشمند میخوانیم :

این همه خوابست یا افسونگری برلب مریخیان حرف دری 
اقبال لاهوری

من دری گویم دری آن منست این زبان ارث نیاکان منست 
استاد خلیلی
--------------------
(
۱)-دیده شود .سایت انترنتی خراسانزمین را . 

(بر گرفته از سایت وزین فردا)