تأملی بر افسانۀ کوری رودکی




افسانۀ کوری رودکی برخاسته از ناژرف بینی و دلبستگی به خیال آمیزی رخدادهاست، که ازآنچه بوده وواقعیت داشته آب نمی خورد.
شاعران را درسرزمین شعرفارسی دورۀ سامانیان، ازنگاه نگرش به عرب ، به مثابه خاستگاه دین اسلام وبسا فنون وعلوم ادبی آمده ازآن ، به دودسته می توان جداکرد :
یکی ، شاعرانی که بیشتر به ریشۀ فرهنگی خویش بسته بودند و تاآنجا که ازچشمۀ زبان ،تاریخ ، جامعه و جغرافیای خویش لبی می شد ترکرد ، به « عربیت » رونمی کردند . 
دوم ، آنانی که گرویدۀ « عربیت » شده بودند وگزینش تخلص های عربی ، نازیدن به پیروی ازشاعران عرب و کاربرد بجاوبیجای واژگان عربی نشانه های آن گرایش است.
این دودستگی دردوره های دیگرتاریخ شعرپارسی هم بوده ، مگربدان توجه نشده است .
من درزمان سامانیان ،سردستۀ گروه نخستین ، رودکی درگذشته در
۳٢۹ قمری ۹۴١میلادی ( نیمۀ دومین سدۀ سوم مهتابی )را می شناسم ، بنا برپافشاری اش به گزینش واژگان سوچه وفارسی سره که درلغت فرس وبسا واژه نامه های دیگر ده های بیت اونمونه آورده شده وآن بیتها ازبرکت آن واژهها مانده اند . درزمان زندگی رودکی بنابرکم ماندگی میراث شعری ، کسی را نمی شناسم که برابربا رودکی ودرمقابلش، درسرصف عرب گرایان بایستد . مگر درنیمۀ دوم سدۀ چهارم کسی است که رقیب رودکیست ومی توان سردستۀ گروه دومینش شناخت وآن ابوزراعۀ معمری گرگانیست . وی چه درشاعری وچه درعرب نگری بارودکی درتقابل قرار دارد و همان رودکی ستیزی او سبب شده که بعض پژوهشگران« گزاف گویش » بشمارند .
نخستین کسی که رودکی را کور گفته همین شاعر است ، دراین شعر:
اگربه دولت با رودکی نمی مانم
عجب مکن ، سخن ازرودکی نه کم دانم
اگر به کوری چشم او بیافت گیتی را
زبهرگیتی من کور بود نتوانم
هزاریک زان کویافت ازعطای ملوک
به من دهی ، سخن آید هزار چندانم
سپس چنین بحثی میان تذکره نویسان گرم شده که رودکی کور بوده ، مگر چگونه ؟ ازمادرچنان به دنیا آمده یا پسان، درآخرهای عمرکورش کرده اند ؟ 
ازهمروزگاران رودکی ، ازشمارکسانی که اورا دیده بوده اند ، هیچ کسی دیگر درهیچ جایی هیچ چیزی دراین باره ننوشته است .تنها درستی ونادرستی کوری رودکی را ازشعرهای دیگران دربارۀ ا ، استنباط کرده اند و به سخن خود رودکی کمتر نگریسته اند.
رودکی به گواهی شعرهای مانده ازوی ، بیش ازهرشاعری ، ازدیده و دیدن و دیده ها ودیدارها سخن می گوید: 
مهردیدم بامدادان چون بتافت
ازخراسان سوی خاورمی شتافت
*
پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین براو
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
*
بسانگارکه حیران بدی بدو درچشم 
بروی او در چشمم همیشه حیران بود 
*
نبید روشن ودیدار خوب وروی لطیف 
اگرگران بود زی من همیشه ارزان بود 
*
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود 
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود 
*
بی روی تو خورشید جهان سوز مباد
هم بی تو چراغ عالم افروز مباد 
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد 
روزی که تر انبینم آن روز مباد 
*
نظرچگونه بدوزم که بهر دیدن دوست 
زخاک من همه نرگس دمد به جای گیا

*
برکنارجوی بینم رستۀ بادام وسرو
راست پندارم قطاراشتران آبره 
*
درراه نشاپور دهی دیدم بس خوب 
انگشتۀ اورا نه عدد بود ونه مره
*
زلفت دیدم سرازچمان پیچیده 
وندرگل سرخ ارغوان پیچیده 
درهربندی هزار دل دربندش
درهرپیچی هزار جان پیچیده 
*
بسا نگارکه حیران بدی بدو در چشم 
بروی او در چشمم همیشه حیران بود 
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود 
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
*
لاله میان کشت بخندد همی زدور 
چون پنجۀ عروس به حناشده خضیب 
نفاط برق روشن ، تندرش طبل زن 
دیدم هزار خیل وندیدم چنین مهیب 

باچنین بیتها وبیتهایی اینچنین دیگر چسان کوری رودکی را می توان باورکرد ؟
ازهمین روست که سمعانی در الانساب ، ونظامی عروضی در چهار مقاله ومولف تاریخ سیستان کوربودن را به وی نسبت نمی دهند .
ازروی همین شعرهاست که محمدبن عمرنجاتی ، نویسندۀ « بساتین الفضلا »(
۷۰۹ هجری) چنان گمان می برد که رودکی درپایان عمرکورشده است . حال آن که ابوزراعه می گوید : « اگربه کوری چشم اوبیافت گیتی را » یعنی آن همه مال ومکتت ودارایی وشهرت وعزت را با همان کوری بدست آورده است. 
پس چرا تنها ابوزراعه کورش نامیده است؟ وآیا باورکردنی است که کوری باآنقدرسخن ناب وتابناک و رودوسرود ، چلچراغ کاخهای سامانیان گردد؟
گمان من برآن است که ابوزراعه که رقیب رودکی بودا زسربخل وتنگ نظری ، طعنه آمیز اورا کورنامیده است. وچرا طعنۀ کوری ، نه عیبی دیگر ؟ هنوز رواج دارد که آدم باپای بیمار را ازسرخشم لنگ می نامند وآدم با چشمان بیمار را کور. بازمی گویم که ابوزراعه رقیب رودکی بود وسخن اورا هم رقیبانه وبیان حسد وخشم او باید فهمید، نه بیش ازآن . 
مگرپرسش انگیزنیست که درشمارنزدیک به هزاربیتی که از رودکی مانده است ، چرا اینقدر زیاد وباربارسخن از دیدم می زند وسخن ازرنگهاوشکلها که گواه دیدن او باشند ؟ 
وچرا پس از ابوزراعه دقیقی نیزکه در
۳۶۹یا۳۶۷ درگذشته است و یکی دیگر از شاعرانیست که نزدیک به زمان رودکی می زیسته ، به وی احترام زیادداشته ، اوهم رودکی را « تیره چشم »
خوانده است :
استاد شهید زنده بایستی
وان شاعرتیره چشم روشن بین

دقیقی شاعربرازنده یی ازگروه دلبستگان به زبان وفرهنگ خود است . دراین راه پیرو رودکی است وگواه این گفته فارسی گرایی او درهزاربیت گشتاسپ نامه است که فردوسی آورده است.
حرف دقیقی دربارۀ رودکی باریک بینانه است . آیا « تیره چشم» درشعرفارسی وزبان فارسی آن زمان به معنای کور رواج داشته است ؟ من جای دیگری را سراغ ندارم . به پندارمن زیرتاثیرسخن ابوزراعه است که تیره چشم را کورمعنا کرده اند . تیره چشم ممکن است کم بین معنا شود . ونوعی کم بینی آن است که چشم دورهارا خوب دیده می تواند ، مگرنزدیک هارا خیره و کمرنگ می بیند . رودکی این بیماری چشم را شاید داشته است و توجه مبالغه آمیزخودش به دیدن ودیده ها ی دوردست ، دلیل دیگر درستی این گمان است . او چنان کم بین نبوده که درخواندن ونوشتن دشواری داشته باشد که می نویسد:
درپیش خود آن نامه چوبلکامه نهم
پروین زسرشک دیده بر جامه نهم
بیماری کم بینی خواه مخواه درپیری بیشتر شده است ، مگرنه به آن پایه که کوری را بارآورد . درمیان همین هزاربیت بازمانده ازرودکی شعرهایی دربیان پیری وافتادگی اوهستند ، مگر درهیچ کدام اشاره به کوری نشده است. می گوید :
جزحادثه هرگزطلبم کس نکند
یک پرسش گرم جزتبم کس نکند
ورجان به لب آیدم به جزمردم چشم
یک قطرۀ آب برلبم کس نکند
می بینیم که درهمان روزگارتنهایی وبیکسی که روزگار« عصاوانبان » است ، نیز تنها « مردم چشم » به یاری اش می رسد.
ناصرخسرونیزبه پیروی دقیقی رودکی را « تیره چشم » می خواند .
افسانه پردازان که معما گونگی و خیال آمیزی این داستان بردل شان نشسته است ، بیتی ازفردوسی را که هیچ معنای کوری رودکی راندارد ، نیزدلیل کوری وی پنداشته اند .
فردوسی می گوید :
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
نوشته اند که متن کلیله ودمنه که برای به نظم آوردن به رودکی داده شده بود یا ترجمۀ عربی ابن مقفع بوده یا متن اوستایی . درهرحال مترجمی را نزد رودکی نشانده اند که بخواند وبه فارسی دری بگوید تا رودکی به نظم بیاورد . نشاندن گزارنده برای آسان سازی کارنظم بوده نه به علت کوری رودکی ، زیرا رودکی کور چگونه توانسته است بنویسد ؟
درباستان زمانه رونویسی نسخه ها هم گاهی چنان بود که یکی می خواند ودیگری می نوشت. 
یا بیت فردوسی را می توان تصویرخیالی شاعر پنداشت ، نه بیان واقع. 
پذیرش بی شک وتردید کوری رودکی درحلقه های علمی فرارود حتا سبب آن شده که استاد صدرالدین عینی استخوانهای او را برای علم آوری برآورد و گراسیموف (
۱٩۷۰م ) پیکرتراش ، با دیدن استخوان سررودکی وآسیب نیافتگی کاسه های چشم ، حکم کند که شاید زغالهای آتشین را برچشمش گذاشته کورش کرده اند . یا درجای دیگر خواندم که همو گفته است که با فلز گداخته کورش کرده اند . 
باگذشت چندین سده ازدرگذشت رودکی آیا می توان تشخیص کرد که همانا با فلز گداخته ونه با چوب نیم سوخته ، با زغال آتشین ونه با چیز آتشین دیگری کورش کرده باشند؟!
درست است که رودکی درآخرهای عمر دورازدربار بود و درهمان پنج رودک دوست داشتنی اش ، دربیش از هشتاد سالگی مرد . او هرگزکورنبوده وکورنشده وهمه عمردیده می توانسته مگرشاید نزدیکهارا تیره ترودورها را روشنتر. اگرشاعرنابینایی همانند ابوالعلای معری درتاریخ شعرفارسی نباشد ، نباشد. دیگراین افسانۀ تکراری بی بنیاد را درپژوهشها ازقلم باید انداخت
.