گفتگو با اریک هابزبام، مورخ بزرگ بریتانیایی :

" خون جاری خواهد شد، بسیار خون جاری خواهد شد"

مجله ی اشترن، شماره ی 24، ماه می، سال 2009

مصاحبه گر: آرنو لویک

مترجم: دهقان زهما

درباره ی اریک هابزبام: اریک هابزبام در سال 1917 در مصر، اسکندریه، در یک خانواده ی یهودی به دنیا آمد. مادر وی اطریشی و پدر او انگلیسی بودند. هابزبام یکی از بزرگترین مورخین قرن بیستم است. آثار او در سراسر جهان به زبان های مختلف ترجمه شده اند. هابزبام نه تنها مورخ، بل، فیلسوف و نظریه پرداز پر آوازه درباره ی تاریخ نیز است. هابزبام سالیان متما دی در دانشگاه های کمبریچ، لندن، استینتفورت و بوستون تدریس کرده است و اکنون با همسرش در لندن بسر می برد. هابزبام همچنان عضو اکادمی علوم انگلستان بوده است. از آثار مهم وی، بطور نمونه، می توان از"عصر افراط ها " و"ملت و ملی گرایی پس از 1780" نام برد. اثر آخری را که نام بردم به همت جمشید احمدپور بفارسی ترجمه شده است. هابزبام، در کنار بینیدیکت اندرسن و ارنست گیلنر، بزرگترین نظریه پرداز در زمینه ی مفاهیم ملت و ملت گرایی می باشد. امروزه هیچ پژوهشی جدی در زمینه های یاد شده در بالا نمی تواند پژوهش های او را نا دیده گیرد. در سال 1984 هابزبام با همکارش تیرینس رنجر کتابی را زیر عنوان "ابداع سنت ها" به نشر سپرد. دیری نگذشته بود که شیوه ی نگرش او به تاریخ در تاریخ نویسی در غرب راه پیدا کرد و یک پارادیم جدید را خلق کرد که بنام پارادیم "کنستروفستی" شهرت دارد. این پارادیم روابط اجتماعی و پدیده های اجتماعی و سیاسی را محصول کنش انسانها در مقاطع مختلف تاریخ می داند و از این رو نباید آنرا با "کنستروفیست" های رادیکال، که کوهنوردی می کنند و در عین عرق ریزی کوه را انکار می کنند، اشتباه گرفت. به تأسی از همین اصل بود که هابزبام، وهمچنان اندرسن، پدیده های چون "ملت" و "دولت ملت" و ایدئولوژی "ملی گرایی" را بررسی و تحلیل نمودند و در این زمینه به نتایج ژرف دست یافتند که اصلاً بی نظیر است. پارادیم "کنستروفستی" بنیاد نظریه های ذات باورانه را، که ملت را یک پدیده ی طبیعی و فراتاریخی می داند و تاریخ آنرا به هزارها سال قبل ارجاع می دهد، در حلقات دانشگاهی به لرزه درآورد. امروز حتی محافظه کارترین مورخین در غرب ار نظریه های هابزبام سود می جویند.

اکنون این مورخ و فیلسوف بزرگ نودودو سال دارد. در مصاحبه ی زیر، که در ماه می در مجله ی "اشترن" آلمانی صورت گرفته است، هابزبام در باره ی بحران اقتصادی در جهان سرمایه داری و مهم ترین مشکلات عصر ما سخن می گوید. طوری که خواننده گان گرامی از مصاحبه در خواهند یافت، او در مسیر عمر طولانی خویش فقط به کار های پژوهشی بسنده نکرده است. هابزبام در سراسر عمر خویش به عنوان یک انسان متعهد باقی مانده است و بخاطر مد روز، و یا دسترسی به نام و شهرت های آکادمیک، هرگز به خود خیانت نکرد. در کنار پژوهش های درخشان وی، ابعاد انسانی و شخصیتی او انسان را وامیدارد که به احترام او از جا برخیزد و کلاه از سر بردارد. در پایان بجا می دانم که بگویم: مصاحبه ی زیر بصورت شفاهی انجام گرفته که خیلی جذاب است. مترجم، بقدر توان خویش، کوشیده است که آن فضا و روحیه را در تر جمه حفظ کند. پانویس ها و آنچه که در کروشه آمده، اضافات مترجم اند. (د. ز)

 

آقای هابزبام، شما نابودی بسیار سیستم ها را دیده اید: سقوط جمهوری وایمار، درهم کوبی فاشیزم، مرگ تدریجی جمهوری دموکراتیک آلمان، سکته کمونیزم و اکنون

طوری که شما بر می شمارید، متوجه می شوم که من تقریبا چیزی همانند یک شیی موزه یی هستم. زمانیکه من طفل بودم، شاه انگلستان سلطان هند نیز بود، بخش اعظمی از جهان از شاهی و امپراطوری های استعماری تشکیل می گردید. و تقریبا همه آنها از میان برداشته شدند.

و اکنون ، شاید، پایان سرمایه داری را نیز می بینید.

نه، بگمانم من این پایان را، که سبب خوشنودی من خواهد شد، نخواهم دید. اما به عنوان یک مورخ می دانم که حل دایمی وجود ندارد. سرمایه داری نیز با همه سخت جان بودنش و صرفنظر از اینکه تا چه حد در مغزها تغییر ناپذیر جلوه می کند، زود و یا دیر، گم خواهد شد.

روشن است که شما باید چنین ببینید.

چرا؟

شما به عنوان یک مارکسیست پیر که در چند قدمی قبر مارکس زنده گی می کنید.

تمسخر نکنید. اینکه من مارکسیست شده ام، با تجارب شخصی من در دهه ی سی میلادی ارتباط دارد، با بحران بزرگ.

آنزمان شما در برلین زنده گی می کردید، پس شما می دانید که بحران چه معنی دارد.

من به عنوان یک انسان جوان، میان مدرسه و نبرد های خیابانی، دریافتم که به هنگامی که بیکاری همچو[موریانه] جامعه را می خورد، چه معنی دارد. این همانند یک مریضی کاملا مخرب است. ترس در وجود شهروندان خزید. برای من آشکار بود که در کشتی" تیتانیک" هستیم و اینکه به زودی با کوهی از یخ تصادم خواهیم کرد. یگانه چیزی که مبهم بود، این بود که چه اتفاقی رخ خواهد داد به هنگامی که زمان آن فرا رسد. چه کسی یک قایق جدید آماده خواهد کرد.

شما می دانستید که یک سیستم به پایان می رسد؟

بلی. من در جهانی زیست می کردم که هیچکسی به بقای آن باور نداشت. من در اصل به ادبیات علاقمند بودم، یک خوش قریحه بودم. و اما یک چنین امری در سالهای 1930/ 31 دربرلین ناممکن بود. آدم سیاسی می شد و من عضو اتحادیه سوسیالیستی شاگردان شدم. بحران مانند یک آتشفشان بود که زمین لرزه های سیاسی پدید می آورد. قبل از آخرین انتخابات رایش من شبنامه پخش می کردم، و این خیلی خطرناک بود، اما برای من به مثابه ی یک نو جوان، عنصری از بازی بومی ها را در داستانهای کارل می نیز همراه داشت. بتاریخ 25 جنوری 1933 حزب کمونیست آخرین تظاهرات قانونی را سازمان داد. راهپیمای توده یی که در هوای گرگ ومیش بر خیابانهای برلین بسوی خانه ی کارل لیبکنشت انجام گرفت. ما ترانه های چون "ترومپت نواز کوچک"، یک ترانه درباره ی جنگ های دهقانی ، " ما یک کپه ی سیاه برای لاشخورانیم"، و همچنان سرود بین الملل را می خواندیم. این یک حس والای جمعی بود، بی هوشی جمعی با وجود ترس از آینده.

زمانیکه هیتلر به قدرت رسید آنگاه

هنگامیکه هیتلر در 30 جنوری 1933 صدراعظم رایش نامیده شد، هوا خیلی سرد بود. در راه یکجا با خواهرم، از مکتب بطرف خانه، عنوان های درشت سراسری را خواندم که من آنها را هنوز همچو رویا در برابرم می بینم. بلی، من حس کردم: این یک نقطه ی عطف تاریخی است.

وحال؟ بازهم در یک نقطه ی عطف قرار داریم؟

من فکر می کنم که بلی. 15 سپتامبر 2008، روزی که بانک لیمن ورشکسته شد، مسیر تاریخ را بیشتر از 11،سپتامبر، روزی که برج های مرکز تجارت سقوط کردند، تغییر خواهد داد.

نگاهی به آینده اندازید، در این زمینه خطر کنید.

ما مورخین پیامبران نیستیم. من فقط می توانم بگویم: ما هنوز به رستاخیز نرسیده ایم. اما بخشی از جهان می تواند سقوط کند.

چرا؟

نخست اینکه: برای من که بحران بزرگ را دیده ام به سختی قابل فهم است که چگونه ایدئولوگ های بازارآزادِ افسار گسیخته، که پیشینیان آنها یک فاجعه ی وحشتناک، یعنی فقر و بدبختی، بیکاری و سر انجام جنگ جهانی را هم باعث شده اند، توانستند در اواخیر دهه ی هفتاد، در دهه های هشتاد و نود در قرن گذ شته دوباره دست بالا گیرند.

چرا؟ این را چگونه برای خویش توصیف می کنید؟

انسان به شکل باور نکردنی حافظه ی کوتاه دارد. ما مورخین جنایات و جنون بشر را می نویسیم؛ ما یادآوری می کنیم آنچه را که انسانها می خواهند فراموش کنند. اما تقریبا هیچ چیزی از تاریخ آموخته نمی شود. واین اکنون انتقام می گیرد. در سی، چهل سال اخیر از تحلیل عقلانی سرمایه داری امتناع ورزیده شده است.

ما زیاد پژوهشگرِ اقتصاد و کار شناس داریم که تمام روز به غیر از این کاری نمی کنند.

فراتر از همه ما تئولوگ های بازار را داریم که کودکانه باور دارند که بازار همه چیز را نظم خواهد بخشید. آنها چشمهای شانرا در برابر واقعیت می بندند واین امر آنها را برای بشریت خطرناک می کند. در سالهای گذشته اینان از متوجه شدن به بحران ها ی روز افزون کاملا سرباز زدند. کور شده ها. تجاهل گران.

بعضی ها در ایالات متحده ی امریکا با وجد تمام از پایان تاریخ سخن راندند. آیا هیچگونه دلیلی برای خوشبینی وجود نداشت؟

نخیر. چهل فیصد مردمان روی زمین با یک دالر در روز زنده گی می کنند. واین نمی تواند یک تهداب برای یک نظم اجتماعی مستحکم باشد. از چه رو پایان تاریخ. بحران ها در حاشیه وسیع تر و دراماتیک تر شدند. نزد ما در مرکز این بحرانها به شکل سقوط بورس ها نمایان شدند که بزودی ترمیم شدند. بازی می توانست ادامه یابد.

بازی به انجام رسیده است.

بلی، می توان چنین گفت. این بحران کیفیت کاملاً جدید دارد. یگانه چیزی که سیاستگزاران میتوانند خود را بدان جهت دهند،[تجارب] سا لهای میان 1929 و 1933 است.

نیویورک تایمز می نویسد که بحران احتمالاً دراماتیک تر و وسیع تر از بحران بزرگ است. واین بحران آنزمان به وسیله ی جنگ اول جهانی از میان برداشته شد.

در واقع معامله جدید روزولت، که امروزه آنرا جشن می گیرند، بحران را ختم نکرد. او مانع شورشهای سیاسی و اجتماعی در ایالات متحده شد.هیچکسی نتوانست در دهه ی سی میلادی بحران را واقعا مهار کند. و امروز، باوجود اینکه گویا تاریخ تکرار نمی شود، بهمان اندازه دراماتیک است که آنزمان بود. نه بدتر: هیچ رژیمی نمی داند که چه باید کرد.

چه گفتید؟ ریس جمهور، بارک اوباما، بیلیون ها دالر در اقتصاد پمپ کرد. انگیلا مرکل و دولت آلمان برنامه ی میلیاردی برای رونق اقتصادی را پیشکش می کنند و در نشست کشورهای صنعتی اعلام نمودند: ما می دانیم که چه می کنیم!

آیا شما واقعا این احساس را دارید که آنها می دانند چه کار می کنند؟ آیا عقب آن طرح ها و برنامه ها نهفته اند؟ نخیر، وحشت زده همچو پرستاران، سیاستگزاران بسوی بستر سرمایه داری می شتابند و چنان می نمایانند که گویا می دانند چه کار می کنند.

آنها نمی دانند که به کجا می روند؟

بلی، واین موضوع را بطور وحشتناک ناآرام کننده می سازد: آنها نمی دانند که چه باید بکنند. آنچه را که ما در حال حاضر مشاهده می کنیم، چیزی است که از نظر تئولوژی اخلاق بازار نمی تواند و یا اجازه ندارد وجود داشته باشد. پس چیزی است که توانایی تفکر فاعلین را منفجر می کند. مانند یک مرد نابینا که می کوشد از یک هزار تو بگذرد، با عصا های گوناگون بر دیوار ها می کوبند. کاملاً ناامیدانه امیدوارند که راه بیرون رفت را یابند. اما ابزار آنها کارکرد ندارد.

صدراعظم سابق فرانسه، لورنت فابویس، از" انقلاب اجتماعی" می هراسد و کاندید ریاست جمهوری سوسیال دموکراتها[درآلمان]، خانم کیزینی شوان، آنرا خطری برای دموکراسی می داند.

همه چیز ممکن است. تورم، تورم منفی، تورم گزاف. به هنگامی که همه امنیت ها گم می شوند، انسانها چگونه واکنشی ازخود نشان می دهند؛ [به هنگامیکه انسانها از میانه ی] زنده گی پرتاب میشوند؛ طرح های زنده گی آنها بی رحمانه نابود می شوند؟ تجربه ی تاریخی من به من می گوید که ما- من این را دور از تصور نمی دانم- بسوی یک فاجعه در حرکت هستیم. خون جاری خواهد شد، فراتر از این، بسیار خون جاری خواهد شد؛ بر رنج انسانها افزوده خواهد شد و همچنان به تعداد پنا هند ه گان افزوده خواهد شد. و چیزی دیگری را که دور ازتصور نمی دانم: جنگ میان ایالات متحده ی امریکا و چین که مبدل به جنگ جهانی تواند شد.

این بی معنی است.

نخیر.

خوب، یک چنین اندیشه یی پوچ است!

نخیر. من معترف هستم که در حال حاضر یک چنین صحنه یی بسیار غیر ممکن می نماید. در حال حاضر چنین می نماید که ایالات متحده و چین همدیگر را کامل می کنند؛ بلی، حتی از همدیگر حمایت می نما یند؛ آنها مکمل هدیگراند. ولی نبرد رقابتی در مناطق پاسیفیک و آسیایی شدیدتر خواهد شد. هیچگونه تهدابی برای دوستی دایمی میان این دو ابر قدرت وجود ندارد.

لطفا با این بد بینی بس کنید.

این که به مزاق شما چور می آید و یا نه: هیچ دلیلی وجود ندارد که به آینده با امیدواری نگریست. در قرن نوزده انسانها باور داشتند که رو به بالا و به پیش می روند؛ آدم متمدن تر و تعلیم دیده تر خواهد شد. آدمها خواندن و نوشتن آموختند و باور داشتند که نه تنها از نظر مادی، بلکه همزمان، از نظر اخلاقی نیز پیشرفت خواهیم کرد. آدم می توانست خوشبین باشد.

و اما سال 1914 آمد.

و آنجا همه چیز به پایان رسید. یک عصر وحشتناک و افراطی آغاز شد: در قرن بیستم، بیشتر از همه زمانهای دیگر، انسانها در جنگ و یا به امر دولت و با اجازه ی دولت به قتل رسیدند. شکنجه، که در غرب به شکل رسمی ممنوع قرار گرفته بود- یک پیشرفت دراماتیک در تاریخ بشریت- دوباره برگشت. و در آغاز قرن جدید از سوی ایالاات متحده به مثابه ی ابزار دولتی برای بازجویی مورد استفاده قرار گرفت. بربریت به پیش می رود. ارزش های به رسمیت شناخته شده ی تمدن یکباره پس گرفته می شوند.

آنطوری که شما حرف می زنید، باید گفت: انسان احمق است.

ببینید، از نگاه مادی جهان برای خیلی انسانها بهتر شده است. آدمها قد بلندتر شده اند و بیشتر عمر می کنند. آدمها صحتمندتر زنده‌گی می کنند. و اما از نظر فکری ، سیاسی و اخلاقی، انسان به مراتب عقب است. و شاید در حال حاضر حتی بیشتر به عقب انکشاف می کند. ارزش های زنده گی کدام ها اند؟ چرا زنده گی می کنیم؟ به خاطر چه؟

پاسخ شما چیست؟

بلی[طنزگونه]، من می توانستم بپرسم که انسان چرا به سیستمی چسپیده است که قاعداً فاجعه تولید می کند؟ محیت زیست را استثمار و نابود می کند؛ شاخه یی را اره می کند که بر آن نشسته است؟ واکنون همه جا شاخه ها می شکنند. شاید انسانها تاسف خورند که به روزا لوگزامبورک گوش فرا نداده اند: سوسیالیزم و یا بربریت.

خواهش می کنم: این دوستان سیاسی شما، وارثان لنین، بودند که طرح مقابل سرمایه داری و افکار اوتوپی را نابود کردند.

بلی، این درست است. و این حالا انتقام می گیرد. چرا که ما اکنون به آن واقعا نیازمندیم و پروژه ی بدیل برای بشر وجود ندارد. این فاجعه بار است.

صدراعظم آلمان از " بانکداران بی مسوولیت " سخن راند و ریس جمهور دولت فدرالی آلمان آنرا با ، " حرص لگام گسیخته" توصیف می کند که گویی اساسات اجتماع را باختند. این مرا به یاد تلاش های تفسیر گرایانه یی قرون وسطایی می اندارد: در قدیم اگر خشکسالی می بود، می گفتند: ما گناه کرده ایم و خداوند ما را بخاطر آن مجازات می کند. و حال باید یک گناه کبیره ی دیگر، یعنی حرص، سبب تقصیر این تنگنا باشد؛ اکنون خداوند مجازات گر[همان] بازار مجازات گر است!

سیاستگزاران باید چنین سخن بگویند؛ اینان به مشکل می توانند اعتراف کنند که نه افراد، بل، سیستم فی نفسه غلط است. بازار اخلاقی نیست. اقتصاد بازار ناب بر حرص و آز استوار است و نه هیچ چیزی دیگر. سیستم همین است.

شاید خیلی ساده این طور باشد: انسان حریص است. همین وبس، تمام شد، نیکولا وس.

نه، نه. کارل مارکس هم هیچگاهی علیه سرمایه داران حریص احتجاج نکرده است. او مخالف سیستمی بود که ضرورتاً حرص را به وجود می آورد. من سخت باور دارم که انسان می تواند طوری دیگر باشد. و اما در سرمایه داری هر فرد منافع خویش را می جوید، در غیر این لگد مال خواهد شد.

پس شما می گویید که بانکداران مبالغه نکرده اند؟

رویکرد آنها کاملا[بر مبنای قوانین] درونی شده درسیستم بوده است. سود، حداکثر رشد اقتصادی. نظریه های رادیکال بازار خیلی عالی اند، اگر آدم از واقعیت صرفنظر کند. آدم سیستمی را می سازد، آزادی نام گذاریش می کند و در نظریه کارکرد دارد. هر فرد، هر انسان و هر شرکت منافع خود را می جوید، منافع حساب شده ی عقلانی، و بازار فراسوی داوری انسانی همه چیز را بسوی نیک نظم می بخشد. یک ایدئولوژی بدوی. و اما معرفت افرادی که سرمایه داری را تحلیل کرده بودند و فهمیده بودند به تمسخر گرفته شد و فراموش شد: افرادی چون مارکس و شوم پیتر می دانستند که سرمایه داری ثبات ندارد؛ [آنها می دانستند] که سرمایه داری رشد می کند و به شکل انقلابی به پیش میراند، ولی همچنان اجبارا درهم می شکند. [آنها می دانستند] که سرمایه داری همیشه برای بحران ها با مدت مختلف، و تاکنون شدید ترین [نوع] آن، مستعد است.

و اکنون، حتی، بی باک ترین دوستان اقتصاد بازار دولت را فریاد می زنند.

بلی، این یک طنز تاریخی شیرین است.

و شما خوشنود هستید که حق دارید.

بلی، تا حدی دردل می خندم.

نظیر این احساس را مارکس در یک بحران، در سال 1857، نیز داشت. او با لذت[ می نویسد]" که اکنون سرمایه داران در هر جا از دولت کمک های عامه را می طلبند. واین چه خوب."

بلی، و آنها عقیده دارند که پس از مداخله ی کوتاه دولت همه چیز به منوال سابق بر می گردد. واما یک چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.

چرا نه؟

این خیلی ساده است. ما یا از ایدئولوژی رشد اقتصادی بی حد ومرز دست می کشیم و یا اینکه یک فاجعه ی وحشتناک رخ خواهد داد. جامعه یا خود را تغییر می دهد- [و در صورت] ناکام شدن این تلاش- سیاهی مطلق خواهد آمد. امروزه حرف روی بقای بشر است.

شما [شکل] دراماتیک را دوست می دارید.

نخیر. بشر نمی تواند به سرمایه داری بی نظارت دهه های پسین برگردد. آینده نمی تواند ادامه ی گذ شته و یا حال باشد. راه حل درست در مخلوطی از بازار و دولت است.

این را یک [جانبدار] افراطیِِِِِ بازار [ناب] به اسم کیدو ویسترولی نیز به همین شکل تواند گفت.

نخیر. به این صورت نمی تواند ادامه یابد. ما جوامع خواهیم داشت که در آنها دولت نقش مهم ومهم تر بازی خواهند کرد.

واین همه ی [حرف] شما بود؟

فعلاً طوری دیگر امکان ندارد و یا منتظر انقلاب بزرگ بمانم؟ نه، زمان فشار می آورد. در حال حاضر جهان یک انفجار و یک درونکا فت را خطر می کند. پس باید خود را تغییر دهد.

واما چنین معلوم نمی شود: درآلمان با پرداختن جایزه برای لاشه ی موترها جامعه ی مصرفی به وسیله ی یارانه یی دولتی تقویت می شود.

سیاستگزاران زندانی افکار کهنه اند واین هراسناک است. مثل اینکه سرمایه داری واقعاً فقط با یک فاجعه ی بزرگ می تواند خود را نجات دهد.آنطوریکه شوم پیتر تواند گفت: با یک "نابودی مبتکرانه." من این را نمی خواهم، واما ببینید، خسارات و نابودی ها در جنگ دوم جهانی محرک باورنکردنی برای بازسازی بودند.

آیا شما یک آخرالزمانی هستید.

من فقط می خواهم مشخص کنم: هیچکسی نمی داند که چگونه از بحران بیرون آییم، چراکه یک چنین چیزی تا بحال نبوده است. و یک چیزی دیگر نیز به آن اضافه می شود: اقتصاد جهانی از غرب، مرکز تاریخی آن، به یک مرکز جدید، آسیا، تغییر جا می دهد. روندی که در اوقات عادی سبب نگرانی اوضاع تواند شد.

آنچه که مرا ناآرام می کند: با توجه به چالش ها یک خشکسالی تفکر و یک نوع لال بودن روشنفکرانه حاکم است.

بلی. حق با شما است. جای آدمها و جای آدمی همانند کینز خالی است که در دهه سی آن دورنگری را داشت که موفق گردید سرمایه داری را مهار کند. او نمی خواست سرمایه داری را پشت سر گذارد، او می خواست به آن ثبات بخشد، او می خواست سرمایه داری را نجات دهد. او آشکارا می گفت: " طبقه ی من شهروندان تعلیم دیده اند و من جهانی را می خواهم که به افرادی همانند من خوش بگذرد. و اما این بدین معنی است که باید به دیگران نیز خوش بگذرد."

یکبار دیگر: چه باید کرد؟

من تنها یک راه بیرون رفت از این تنگنا را می بینم که تغییر بنیادین آگاهی پیش شرط آن است. این یک پروژه ی عظیم بین المللی می باشد: جهان را درمقابله با خطرات محیط زیست ایمن تر ساختن. این یاری تواند کرد که به اقتصاد جان تازه بخشیم. واما، این پروژه یی هم است که باید آنرا در برابر نیرو های بازار تثبیت کرد.

خدایا، این برای یک مارکسیست پیر خیلی فروتنانه بگوش می رسد!

من اکنون نودودو سال دارم و لحظه ها را می شمارم. و اما، اتوپی من همان اتوپی مارکس است که : انسان والا ترین موجود برای انسانها است. به سخن دیگر،" مقوله یی الزامی، واژگونی همه روابطی که در آنها انسان یک موجود سر افکنده، برده شده، نگون بخت وتنها و تحقیر شده است." هنوز درنهان جای جان من رویای انقلاب اکتوبر خوابیده است.

"همه انقلاب ها"، مارکس شما گفته است، " تا بحال یک چیز را ثابت کرده اند و آن این است که بسیاری چیزها را می توان تغییر داد و اما، نه انسانها را.

این درست است. با این همه، اصل امید یک امر بزرگ است. هرچند که جامعه ی ایده آل ، آنطوریکه ماکس وبر باور داشت، فراسوی امکانات ما قرار دارد، ما در سیاست به امر جدی دست نخواهیم یافت، اگر به آن باور نداشته باشیم. انسان طبیعتاً مستعد خوب و بد است و آنطوری که رفتار می کند، می توان آنرا تغییر داد. و این یک هدف زیبا است که جهان ما هنوز و یا بالاخره وطن برای همگان شود!

 

برگرفته از سایت آسمایی

 

 

 

www.roshanak.nl