بابا نویل دستگیر گردید

 

 

در مملکت مان بعد از پیدایش خانه حضرت بی بی مریم ، خانه بابا نویل هم پیدا شد.    به  این شکل سیاحان را فریب داده وآنها به این فریب مقاومت کرده  باز هم پافشاری نموده از این خانه ها با اشتیاق بازدید  کنند ، پس دیگر  ضرور است که ما آستین ها رابربزنیم و خانهء مادرمان بی بی حوا وپدرمان حضرت آدم را پیدا کنیم. در شروع هیچ سال نوی بابا نویل به خانه ما سرنزد. ضرب المثل هست که میگویند« کوه راه نرود، درویش راه میرود». پس اگر او به خانه ی مان نیآید، ما باید به خانه  او برویم.

 من به تکت پوستی با با نویل که اداره پوسته خانه چاپ کرده بود، نگاه کردم و  بعد از گردش درعالم خیال در ولایت انتالیا بزرگترین ولایتی جهانگردی تورکیه ، خانه بابا نویل را یافتم.

بعد ازاین که من خودرا به بابا نویل  معرفی کردم ، بابا نویل گفت:

ــ  میخواستم چند ی بعد  تحفه های بچه ها را توزیع کنم، خوب شد که آمدی.

او در حین حال که آماده گی برای رفتن داشت  ، گفت :

ــ بچه ها را  بسیار دوست دارم. شب سال نو از نل خانه ی شان داخل شده و به بچه های نادار و فقیر تحفه میدهم.

ــ بسیارخوب، بابا نویل، مگر بچه های نادار و فقیر هدیه نمی گیرند، تمام هدیه ها  به بچه های ثروتمندان می رود.

ــ تقصیرم نیست. شما دنیا را پشت و رو کردید. وقتیکه من هم  دربین تان داخل شوم، من هم بر عکس می شوم .

من گفتم :

ــ شما  آرایش نمی کنید؟ بابا نویلی که ما می شناسیم تا به ناف از پنبه ریش  دراز، بروت  کلان  وابروهای درشت میداشته باشد. دراین اثنا فریاد کنان گفت:

ــ ای وای ، هیچ چیزی را  برروی زمین نمانده اید  که مسخره اش نکرده باشید. به مثل هنرمندان درفیلم های تاریخی مرا هم به مسخره تبدیل کردید. آیا همین طور نیست؟

وقتش فرا رسیده بودکه باید  می رفت و گفت:

ــ زود شو که برویم. چشمانت را ببند.

ــ  بسته هست. کی مارا  می مانند که چشم های باز داشته باشیم ؟

با به نویل از دستم گرفت. برسر ابرها  پرواز کردیم. برسربام آپارتمانی پایین شدیم. خیلی نزدیک به نل بخاری شده بودیم که آدم هایی را دیدیم.

گروهی از آدمها جرو بحث نموده و باهم دیگر صحبت میکردند:

ــ از من، جفت.

ــ ازمن تاق.

ــ اگر جفت باشد چی میدهی؟

ــ یک مهمانی.  تو چی میدهی؟

ــ از طرف من هم...

درین وقت بابا نویل گفت:

ــ اینجا داخل نمیشویم. مامورین پولیس پیش  از ما  دست بکار شده و به این روسپی خانه هجوم برده اند. دراتاق های  پایینی جفت ها به وضع نامناسب بودند. مامورین پولیس هنوز هم  همه به بازی شر ط بندی مصروف  بودند، فریاد کردم:

ــ از من جفت!

درین وقت بابا نویل ازدستم گرفته و به هوا پروازم داده و گفت:

ــ خاموش باش ، تو  سرم را به درد می آوری؟

بابا نویل چنان بر آشفته شد که گویا او را هم سال پیش سر سال نو  به همین گونه یک  وضع نامناسب دستگیر کرده باشند.

 بعد برسربام اپارتمان دیگری پایین شدیم و بابا نویل گفت:

ــ ای شیطان لجوج...

ــ چی گپ شد ؟

ـ سیل کو... به مامورین شعبه ء  دوم. از نل داخل شده و میخواهند که قماربازان را دستگیر کنند.

وقتی که درست از نل اپارتمان سوم داخل می شدیم، صدایی بلند گشت:

ــ پولیییس،پولیییسس !

بابا نویل گفت:  کسی زن و خیشنه اش را سر  بریده و حالا نوبت خشویش رسیده است.

 ما ازین جا به یک  مشکل فرار کردیم. دفعتا به اپارتمان پهلویی آمدیم. نویل بابا گفت:

ــ دراین جا چه واقع شده ؟ تاحال بااین گونه مانعی مواجه نشده بودیم .

 پرسیدم:

ــ باز چی شده است؟

ــ نمی بینی ؟ کور هستی؟ به پولیس ها نگاه کن. آن ها به یک  فابریکه هیروهین حمله می کنند.

به هیچ شکل ما نتوانستیم  با جوال های هدایای بابا نویل که بر شانه داشت از راه  نل خانه یی داخل شویم .دریک بام که تازه روی آن فرود آمده بودیم ، از داخل نلش کسی می برآمد. از بابا نویل پرسیدم؛ این گپ  چی معنی میدهد؟ او به جوابم گفت:

ــ چپ شو، مثل اینکه شوهر خانم این خانه آمده است .این رفیق زن حالا ازراه  نل  فرارمی کند.

 دریک بام دیگر گفتیم هرچی بادا باد، این دفعه از نلی داخل خانه میشدیم که بابا نویل گفت:

ــ قسمت نبوده، اینجاهم از ما پیش تر دزدان داخل شده اند. اگر ببینند داشته های مارا هم می گیرند.

بابا نویل  بسیار بر آشفته شد . ما  از سربام ها به جاده پایین شدیم. او باخشم صحبت نموده میگفت:

ــ این چی رذالت ، این چی رسوایی! نل های بخاری خانه ها بیشتر از دروازه های خانه ها  استفاده میشوند. آیا امنیت  نیست ؟ دموکراسی کجاست ؟ کو، آزادی؟

بابا نویل به تتدریج خشمگین می شد  و رفته رفته فریاد زد:

ــ تغییر قانون اساسی را میخواهیم! مجلس دولا میخواهیم! به دانشگاه آزادی میخواهیم!.. شیرخالص میخواهیم!.. کودکستان میخواهیم!..

بااین  فریادهای  بابا نویل اطراف مان شلوغ شده بود. هنوز بابا نویل فریاد داشت:

ــ مواد ذخیره  میخواهیم! نعل و میخ میخواهیم!

درین اثنا دو نفر زیر بازوان او داخل شدند. یکی اش پرسید:

ــ ازنوزدهمین هاهستی؟

ــ نخیر!

ــ از کدام حزب هستی؟

ــ از هیچ کدامش نیستم.

ــ هوم ، فهمیده شد. خو بیبنیم، با من  بیایید...

بابا نویل خم شده و به آهستگی در گوشم فس فس کنان گفت:

ــ تو جوالها را بگیر، توزیع کن... چی وقت پس می گردم به درستی معلوم نیست.

بابا نویل را  پولیس های مخفی  با خود می بردند

.

* * * * *

 

   (پایان)

 

طنز: از عزیز نسین.
ترجمه: از م. ذاکر عمری.  

 

 

   

www.roshanak.nl