من زنم!

طبعيت مرا انسان
دنيا مرا زن
و مذهب مرا فرمانبردار خواند.

خداوند مرا آفريد
تا دنيای ناتكمیلش را
كامل گردانم
و مرد را همراه باشم .

صاحب تقدیر مرا
گاهي دختر
و گاه مادر
خواهر و همسر
در هر قالب مرا آزمود
در هر رنگ مرا ناتوان خوانند

خواستم درب ستم را بشکنم
دستم را شکستند
چرا من از گوری به گوری فرستاده میشوم؟

آری من زن ذرهء
که در گردباد خود خواهی مردان فنا گردیدم
مرا کم مخوانید
من خدای دوم این کائناتم

تو ای مرد زادهء من!
تو در دامانم پرورش یافتی
تو شیرهء بدنم را مکیدی
تو بار اول مرا صدا زدی

آری مادر
گاهی پای گهواره ات بیدار ماندم
گاهی ترا قدم گذاردن آموختم
بعد همین تو
مرا چون موری زبون زیر باران شلاق داغان کردی
همین تو!
مرا شکار هوسهای ناپاکت کردی.
من ترا بار ها زندگی بخشیدم
تو مرا ذلت و خواری
ترا با خودت آشنا کردم
در بدل، تو هویت مرا پامال کردی

باری قبول قبول قبول گفته در پناهء تو آمدم
چون گنجشک معصوم در پناهء بته
چون قطرهء در امواج تو شامل گشتم
بی هراس از تلاطم امواجت
با لفظی طلاق طلاق طلاق،
تو مرا در دست طوفان زندگی پرت کردی
هنوز هم نمیدانم
چی است مهفوم وجودم؟!
من کی هستم؟!
غلام؟
عروسک؟
یا مولودی تو؟!
ولی من
یک زنم
گم در ویرانه های زندگی
آری من زنم!

20.10.06

 برگرفته از سایت وزین آزادی