گفتاری بر شعر معاصر ایران


بابک صحرانورد

 


نگاه و تعريف فرهنگنامه ای به شعر، سخن موزون و اغلب مقفی ست که سرشار از احساس و تخیل باشد.

در تاريخ ادبيات كلاسيك ايران تعریفی که بلاغیون و تئوريسين هاي ادبي از شعر به دست می دادند با تعریفی که ما امروزه عموماً از شعر داریم متفاوت است.كلاسيك كاران خود به دو دسته تقسیم می شدند.

گروهی که بیشتر تحت تأثیر آرا و نظریه کسي چون خواجه نصیرالدین طوسی بودند، بیشتر به ساختمان ظاهری شعر توجه داشتند.یعنی آنان شعر را کلامی موزون و مقفی می پنداشتند و چیزی را که خارج از این نظریه به نام شعر سروده می شد، طرد می کردند.

دسته دیگر که بیشتر تحت بینش فیلسوفی چون ارسطو بودند و تفکری فلسفی و منطقی داشتند، جوهر شعری را نه در شکل ظاهری بلکه در درونمایه و عنصر خیال می یافتند.ارسطو ضمن آنکه شعر را کلامی موزون می دانست وزن را در شعر علت وجودی و اصلی شعر به حساب نیاورد ومابین شعر با نظم تفاوت قایل شد.اين نگاه به شعرمورد تاييد فيلسوف بوعلي سينا نيز بود.

منتقدان غربي همچون فیلیپ سیدنی و جان درایدن مانند ارسطو جوهر شعری را زاییده عاملی بجز صورت ظاهر می دانستند وعنصر خیال را از لوازم اصلی شعر به حساب می آوردند.به هر حال ازبررسی آراء متقدمان و متأخران می توان در تعریف شعر گفت که:ماهیت آن زاییده قدرت تخیل و تصویر گری و آرایش آن وزن و قافیه و دیگر صنایع لفظی است.

 علامه دهخدا که نوشته هاي او تاثیری خاص در پيشبرد زبان داستان امروزی داشته است، در تعریف شعر معتقد بود كه فرق میان شعر و نظم آن است که موضوع شعرعارضه مضمونی و معنوی کلام است در حالی که موضوع نظم عارضه ی ظاهری کلام است.پس شعر چه منظوم باشد چه منثور مطلبی ست که بتواند بدون دخالت منطق صوری به تحریک کامل عواطف ما توفیق یابد.

  شعر برای اغلب شاعران کهن ما در حقیقت مقوله ی خاصی نبوده است .یعنی از مدح، پند و اندرز، هجو وعشق (معشوق نامعلوم )فراتر نرفته و ديدي به شدت سوبژكتيو داشته و هر چه را که در وزن عروضی بیان می شد شعر می شناختند که در اکثر موارد هیچ چیز از انچه ما امروز احساس شاعرانه می خوانیم یا  به منطق شعری تعبیر می کنیم در آن وجود ندارد.

در اينجا حساب غول هاي ادبيات كلاسيك ما چون مولوي ، سعدي، حافظ، خيام ، فردوسي، صائب و چند تن ديگر، روشن است .


 باید این نکته راهم ذکرکنم که قضاوت همه ما مربوط به چیزی ست که سلیقه می نامند.وسلیقه به هر حال محصول پس زمینه فرهنگی و تربیتی انسان است.سر آخر این را بگویم که عروض و قافیه یک بحث است و شعریت  درشعرمقوله ی دیگر.

  محمد حقوقی شاعر و منتقد می گويد:

شاعر اصیل در هر شرایطی قادر به نوشتن نیست .او دریای آرامی ست که تلاطمش را فقط درزمان سرایش شعرمی توان دید.در صورتی که شاعران کهن گوی امروز ما غالباً به التزام تساوی طولی مصراعها (یعنی اصل پر کردن )و ضرورت قافیه ها (یعنی اصل کمک کردن )در هر لحظه ای که بخواهند شروع به ساختن شعر می کنند.یعنی کار آنها بر اساس انتخاب از پیش معلوم شده وزن و زیر هم نوشتن قافیه ها و سرانجام ساختن مضمون به مساعدت قوافی است.

 بسیاری از کسانی که با شعر سنتی اخت شده اند و توان خوانش و درک شعر مدرن را از دست داده اند یکی از بهانه هایشان این است که این شعرها بی معنی ست .باید گفت که دلیلی ندارد که چون شما عاجز از درک کارکردهای زبانی و زیباشناختی شعر امروز هستید این شعر را بي معني و ناكارآمد تلقي كنيد.اشکال اصلی همیشه در شعر نیست .حتي خواندن شعر به آن سادگي كه مردم فكر مي كنند، نيست.باید خواندن شعر را آموخت واجزای سازنده آن كه در درست خواندن هویدا می شود، یعنی ارزشهای صوتی، ارتباط واژگان و فهم تصاوير شعري را باید در شعر امروز بیاموزیم .

من رودخانه ای هستم که می توان از هر جای آن آب برداشت.(نيما يوشيج )

به اصطلاح شعری را شعر آزاد می گویند که وزن آن تابع هیچ الگوی مشخص و معینی نباشد و سطرهای این نوع شعر که به صورت عمودی ست کوتاه، بلند و متغیر مي باشد .این نوع شعر برای اولین باردر کشورهای اروپایی و توسط شاعران مکتب "سمبولسم"به اوج خود رسید .آنان معتقد بودند که شعر نوعی مکاشفه است و تنگنای وزن را دست و پا گیر می دانستند.

آرتور رمبو كه از نوابغ شعر مدرن جهان و از سرامدان سبوليست ها مي باشد، معتقد است كه شاعر هنگامی بینا میشود که حواس خود را به طرزی منطقی اما بی حد و حصر مختل کند.او باید طعم همه نوع عشق و رنج و جنون را بچشد .درست هنگامی به کشف و شهود شاعرانه خود واقف می شود که شعور دریافت آنها را دیوانه وار از دست داده است .

در ایران و پس از مشروطه نیما یوشیج اولین شاعری بود که به صورت علمی و دقیق این شعرآزاد را باب کرد.و به همين دليل نام ديگر اين نوع شعر در ايران به نام نيماي بزرگ "شعر نيمايي "خوانده شده است .البته شعر نیما شعری موزون است که از نظر الگوی وزنی دنباله روی وزن کلاسیک و عروضی شعر قدیم ایران است.او تساوی طولی مصراعها را شکست و به اقتضای محتوای شعر قافیه را می گذاشت.می شود اینطور گفت که خصوصیت اصلی شعر او متحول کردن قافیه بود.چراکه قافیه درشعر کلاسیک به صورت ثابت در انتهای ابیات قرار داشت اما او با این دلیل جالب که قافیه باید زنگ آخرمطلب باشد، وجود قافیه های مشترک را برای بیان موضوعی واحد رعایت می کند و هر کجا مطلب عوض شود قافیه نیز عوض می شود.هدف از این نوع شعر علاوه بر عصیان در برابر اوزان عروضی آوردن نوعی وزن مستقل نيز بود.

در یک نگاه کلی می توان اظهار داشت گستره ی وسیعی که به نام شعر نیمایی یا شعر نو مشهور شده حاصل بینش و آگاهی فرازمانی این شخص بود که توانست پس ازمشروطه جریان شعر را به دریای دیگری به نام شعر آزاد یا نیمایی تغییر دهد.

بینش او به قدری وسیع بود که در ظرف کمتر ازپنجاه سال پس از سرودن افسانه جریانات دیگری از این شعر منشعب شود که شعر سپید (شاملو)، شعر حجم (یدالله رویایی )، موج نو (احمد رضا احمدی )همگی از زیر شاخ و برگ شعر محکم نیما سر برآورده اند.

شعر افسانه سرشار از حس شعری ست.برخي از منتقدين معتقدند نیما کوشش دارد تا با شعر خود، به هدایت درونی دست یابد.در افسانه تصویر پردازی طبیعت اهمیت زیادی دارد که آن هم نشان دهنده ی ارتباط تنگاتنگ شاعر با محیط اطراف خویش است .افسانه نسبت به زمان خود دارای جهش و نوآوری ست و اكنون كه سالها از سرودن اين شعر خوش ساخت مي گذرد هنوز جاي بحث و تامل مي باشد.

در واقع مهم ترین واقعه ی ادبی در قرن بیستم در ایران انتشار (افسانه )نیما بود.این شعر مشتمل بر 127بیت و هر بیت در 5سطر به طول مساوی است که دومین و چهارمین سطر آن هم قافیه اند.و مضمون آن گفت و گوی یک عاشق و افسانه است. ( افسانه می تواند نام زن نیز باشد.)البته قصه رنگ پریده نیما را می توان مقدمه ای دانست که ذهنیت شاعر را برای افسانه آماده کرده اند.تصویرهای شاعرانه نیما مانند سمبولیستهای فرانسه که نیما از شعرهای آنان تاثير مستقيم مي گرفت، مستقیماً از طبیعت اطراف شاعرگرفته می شد .

نیما درك كرده بود كه شعر قبل از او شعري سرشار از درونيات و حديث نفس گويي هاي هنرمند يا به تعبيري سوبژكتيو است و اشیاء در حقیقت محصول حال و هوایی اند که در خود شاعر اتفاق می افتد. اين اشياء از خود اختیاری نداشتند و فقط با رجوع به جهان شاعر و حال و هوای دروني او بود که آنها را می شد دید. یعنی در شعر کلاسیک به دنیای بیرون التفات زیادی نمی شد. نیما با توجه به این تمایزات دست به تغییرات بنیادین هم درشکل درونی شعر( نوع نگاه شاعر به خود متن و جهان بیرون ) و هم در شکل بیرونی شعر زد ( یعنی همان وزن، قافیه و بلندی و کوتاهی سطرها )

شاعر كلاسيك بر اساس اصول و قوانين عروض و اصل تساوي طولي مصرع ها و همين طوررعايت قافيه در انتهاي مصراع شعرمي ساخت.بگذريم از اين كه صنايع بديعي و لفظي هم در آن جاي داشت.يعني نتيجه اين مي شد كه او از پيش چيزي را تعيين كرده بود و براساس اين نقشه ثابت ساختمان شعرش را بنا مي كرد.

اما شاعرمعاصر كه با جان و روان انسان امروز پيوند خورده همچون موجي پر تلاطم مي باشد.به قصد شعر ساختن پشت ميز نمي نشيند تا لحظه شاعرانه اي به سراغش بيايد.دلمشغولي او در اين عصر همان زبان شاعرانه است كه با زبان هر روزه در تضاد مي باشد، چرا كه زبان شاعرانه با آشناگرداني زبان هر روزه ساخت شكني كرده و ساحت هايي ناب خلق مي كند.شعر امروز در تلاش است كه از لحن متعارف و زبان هرروزه دوري كند تا خود شعر در جاي اصليش شكل بگيرد.اين شعر چون در زمانه معاصر به بار نشسته، پس از خودش مي گويد و تصاوير امروزي را خلق مي كند.ديگر از لحن احساساتي و سانتامانتاليسم شعر كلاسيك خبري نيست و به پر گويي وحديث نفس گويي اهميتي نمي دهد.پس شاعر معاصر مي كوشد همه چيز را، اشياء، جهان و خود انسان را با رويكردي جديد بنگرد و از اينجاست كه تفاوت هاي شعر ديروز با شعر امروز آشكار مي شوند.

شعر امروز پیشروست.این شعری ست که با مفاهیم هستی شناختی و انسان شناسي پیوند خورده، و می تواند پنهانی ترین لایه های زخم خورده انسان معاصر را پس زند.شعر امروز در رنج است كه مي بالد.اين شعر چون با جان انسان امروز در آميخته، از رنج اين موجود نيز دور نيست و تنها دغدغه اش درهستي، زبان خاص خود است.این شعر خواننده ای خلاق و کاوشگر نيزمی طلبد.مرزها را مخدوش می کند.شعر امروزدغدغه اش تنها چه نوشتن نیست بلکه چگونه نوشتن با قالب زبانی نو و متحول کننده است.


www.roshanak.nl