وطن در تنور داغ در حیرتم چسان که ترا خواب برده است ؟! نی نی نه خواب بلکه ترا آب برده است غافل ز حال خویش و وطن در تنور داغ ای وای من که گوهر نا یاب برده است سلسا ل و شا ما مه و آثار با شکوه دار و ندار ما همه ؛ سیلا ب برده است واحسرتا ! که ملک خراسان و آریا ن سیلا ب برده است و به گرداب برده است گلهای این دیار همه پا ما ل ظلم گشت این ظلم و این ستم ز دلم تاب برده است حقا که آه و نا له و زاری ز حد گذشت این آه وشور، شکوه به مهتا ب برده است گفتم که پاسدار ! سلا مت بزی به عمر دیدی که فرش کهنه ز محراب برده است کی دیده ام « وفا » و محبت ز روز گار این مرده زنده گی ز رخم آب برده است |